الا يا ايها الساقي ادركأساً و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
ببوي نافه اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب زلف مشكينش چه خون افتاد در دلها
به مي سجاده رنگين كن گرت پير مغان گوي
كه سالك بيخبر نَبْوَد ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما، سبكباران ساحلها
(حافظ)