حلبچه ، خرمال ! بگویید كه فرزندی در آغوش گرم مادرش جان داد.
آه! حلبچه ، قصه هایی داری در دل كه هر گوشی را یارای شنیدن نیست پس برای تاریخ و آیندگان بگو كه مردمی در دل شب كه همه موجودات در خواب و آرامش هستند دچار دیوی شیطان صفت شوند و آرامش شب شان بر هم خورد و خفاشان بعث به طفلان و پیران یورش برده و خوابی ابدی را برای مردم بیگناه به ارمغان آوردند.
حلبچه ، خرمال ! بگویید كه فرزندی در آغوش گرم مادرش جان داد. شاهد باشید كه مادر و فرزند در آغوش یكدیگر به خواب ابدی فرو رفتند، بگویید كه خانوادهای با یكدیگر به خواب ابدی فرو رفتند، بگویید كه خانوادهای با هم ... طفلی معصوم در قنداق در رودخانه خروشان و دیوانه میافتد. مادرش آه و شیون سر میدهد كه بچه ام را آب برد اما از دست كسی كاری برنمیآید.
صبح بیست و پنجم هوای خرمال ، هوای دیگری بود . بچههای گردان همزه عازم میدان عشق و ایثار بودند تا دوباره كربلا را در سرزمین كربلای ایران زنده كنند . گردان حركت كرد و فرمانده و مرشد قافله عشق در پیشاپیش كاروان كربلا.
ای زمین، ای آسمان ، ای كوه های غرب ای رود پر خروش ، ثبت كن این لحظه را كه در قیامت همه خلایق نظاره كنند.